در وسیع ترین تالار خاکستری سرنوشت. نباید به نقطه ی کور آن فکر کردزیرا که داور تقدیر مهربا ترین مهربان هاست
آن که شاد آمدودستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زدورفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه ی ما زد و رفت
وقتی گریه کردیم همه گفتند بچه ای
وقتی خندیدیم گفتند دیوونه ای
جدی بودیم گفتند مغروری
شوخی کردیم گفتند سنگین باش
سنگین بودیم گفتند افسرده ای حرف زدیم گفتند پر حرفی
ساکت شدیم گفتند عاشقی
حالا که می گیم عاشقیم همه میگن اشتباست عشق مال قصه هاست
هنگامی که افسر ده ام میدانم جایی در اعماق وجودم حضور خدا را نپذیرفته ام شادی رابا ارتباط با خدای درونت خلق کن نترس تو در آغوش خدایی بخند
تو بشو ساحل قلبم من بشم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل لب دریا جون سپرده
در وطن مثل غریبانم نمی دانم چرا روزوشب سر در گریبانم نمیدانم چرا
هر کهرااز روی دل جانم فدایش میکنم مثل عقرب میزند نیشم نمیدانم چرا
الهی تو چه بی انتها میبخشی وما چه حساب گرانه تسبیح میگوییم
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میروکه با دلدار پیوندی
خواهم شبی بیرون کنم از دل سرای کینه را
از عادت نیکی کنم پر مهر فضای خانه را
شوق رهایی گیرم از این قفل و بند دنیوی
خود را برای مدتی آزاد ببینم در سما
اوج وبلندی نه کم است بالاترین بالا کجاست
گمگشته ی حسی غریب خود راببینم در هوا
اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمـت
تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با مـــــن
دلت را خانهی من کن، مصفا کردنش با مـــن
به من درد دل افشا کن، مداوا کردنش با مـــن
اگر گم کردهای ای دل، کلید استجــــــــابت را
بیا یک لحظه با من باش، پیدا کردنش با مـــن
بیفشان قطرهی اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور ذرهای اخلاص، دریا کردنش با مــــــن
اگر درها به رویت بسته شد دل بر مکن باز آ
درِ این خانه دق الباب کن، وا کردنش با مـــن
به من گو حاجت خود را که من هستم خریدارش
طلب کن آنچه میخواهی، مهیا کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تأمین فردا کردنش با مـــــــن
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کـــن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با مـن
به قرآن آیهی رحمت فراوان است ای انسـان
بخوان یک آیه را تفسیر ومعنی کردنش با من
گر در یمنی ، چو با منی ، پیش منی
ور پیش منی ، چو بی منی ، در یمنی
من با تو چنینم ای نگار یمنی
خود در عجبم ، که من توام
یا تو منی
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری تا ته تنهایی محض
هر کجا لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم