وعده ی دیدار
فارغنداز کد خدایی خانمان کرده خراب
پرده ی محشر بدرتدعاشقان چون از لحد
سر برآرنددل پرازآتش وچشم پرازآب
با دل مجروح میگویندومیگریندکو
آنکه کرده وعده ی دیدارخودروز حساب
بی تماشای جمالت محیی گویدروز حشر
در صف بیگانگان یالیتنی کنت تراب
فارغنداز کد خدایی خانمان کرده خراب
پرده ی محشر بدرتدعاشقان چون از لحد
سر برآرنددل پرازآتش وچشم پرازآب
با دل مجروح میگویندومیگریندکو
آنکه کرده وعده ی دیدارخودروز حساب
بی تماشای جمالت محیی گویدروز حشر
در صف بیگانگان یالیتنی کنت تراب
یک توپ
بسکتبال تو دست من تقریباً 19 دلار می ارزه .
یک توپ بسکتبال تو دست مایکل جوردن تقریباً 33 میلیون دلار می ارزه.
بستگی داره تو دست کی باشه .
یک توپ بیس
بال تو دست من شاید 6 دلار بی ارزه .
یک توپ بیس بال تو دست راجر کلمن 4.75 میلیون دلار می ارزه.
بستگی داره تو دست کی باشه .
یک راکت تنیس
تو دست من بدون استفاده است .
یک راکت تنیس تو دست آندره آقاسی میلیونها می ارزه
....
بستگی داره تو دست کی باشه .
یک عصا تو
دست من می تونه یه سگ هار رو دور کنه .
یک عصا تو دست موسی دریای بزرگ رو می شکافه .
بستگی داره تو دست کی باشه .
یک تیرکمون
تو دست من یک اسباب بازی بچگانه است .
یک تیرکمون تو دست داوود یک اسلحه قدرتمنده .
بستگی داره تو دست کی باشه .
دوتا ماهی و
پنج تیکه نون تو دست من دوتا ساندویچ ماهی میشه .
دوتا ماهی و پنج تیکه نون تو دستای عیسی هزاران نفر رو سیر میکنه .
بستگی داره تو دست کی باشه .
همونطور که
می بینی، بستگی داره تو دست کی باشه .
پس دلواپسی ها، نگرانی ها، ترس ها، امیدها، رویاها، خانواده ها و نزدیکانت رو به
دستان خدا بسپار چون ...
بستگی داره تو دست کی باشه .
این پیام تو
دستای توست .
باهش چی کار می کنی؟
بستگی داره تو دستای کی باشه !
لبخند بزن، امروزاز آن توست
گر وفا آیدخوش وگر هم جفا آید خوش است
بشنوم تا چندبوی گل زباد صبحدم
بوی اوگر همره باد صبا آید خوشست
راضیم از هرچه پیش آمد بدرد عشق تو
گر همه بر جان من درد و بلا آیدخوشست
عشق زیبا مینماید محیی هر کس را که هست
بوی گل گر زانکه از باد صبا آید خوش است
همتی دارید با من زانکه کاری مشکل است
من ندانم کین دل دیوانه را مقصود چیست
گو همیشه سوی سرگردانی من مایل است
فیل محمودی فرو ماند اگر بیند بخواب
بار سنگینی که از دردتو مارابر دل است
ای دل آواره آخر چند می گویی مگو
اندران گویی که پای صد هزاران در گلست
همدمم آهست محرم غم در ایاب شباب
وقت عیش و نوجوانیوچه ناخوش حاصلست
خود به خود گویم سخنهاچون بگریم زارزار
محرم راز غریبان لابد اشک سائل است
محیی با این زندگانی گر گمان داری که تو
راه حق رفتی یقین میدان نه فکر باطل است
ندانستم که مهراوفریب است پری پنداشتم لیک اهریمن شد
شدم آشفته چون زلف سیاهش دلم دیوانه ی ر مز نگامش
بجرم دیدن چاه زنخدان دلم بگرفت و بفکنده بچاهش
زجان دل چو زشتیها بروبی همه آفاق بینی پر زخوبی
چو بد اندیش باشی آب دریا گل آلوده همی بینی چو جوبی
من زمردن ندارم ترس وباکی ندادم دل باین دنیای خاکی
خوشا آندم که بار خود ببندم بسوی آن جهان اما به پاکی
کریمان بهر نانی درمضیقه نگه کن خوان رنگین لئیمان
لئیمان غرق در نازند و نعمت زخون دل بود نان کریمان
ای برادر گل ندارد پشت ورو پشت و رو چون هم بود از رنگ و بو
دم فرو بندم ازین پس از سخن نایدم دیگر کلامی بر دهن
کزوفایت کم شود یک لحظه کار دل ما
فارغم از گشت گلشن کز غم تو هر زمان
بشگفد صد گونه گل از خار خار دل مرا
بر دلم باری حوالت کن غم اندوه خود
چون توان کردن که کردی غمگساردل مرا
باز آمد روز هجران ناله کن باری زدل
چون تو بودی وفراق یاربار دل مرا
آن که شاد آمدودستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زدورفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه ی ما زد و رفت
وقتی گریه کردیم همه گفتند بچه ای
وقتی خندیدیم گفتند دیوونه ای
جدی بودیم گفتند مغروری
شوخی کردیم گفتند سنگین باش
سنگین بودیم گفتند افسرده ای حرف زدیم گفتند پر حرفی
ساکت شدیم گفتند عاشقی
حالا که می گیم عاشقیم همه میگن اشتباست عشق مال قصه هاست
هنگامی که افسر ده ام میدانم جایی در اعماق وجودم حضور خدا را نپذیرفته ام شادی رابا ارتباط با خدای درونت خلق کن نترس تو در آغوش خدایی بخند
تو بشو ساحل قلبم من بشم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل لب دریا جون سپرده
در وطن مثل غریبانم نمی دانم چرا روزوشب سر در گریبانم نمیدانم چرا
هر کهرااز روی دل جانم فدایش میکنم مثل عقرب میزند نیشم نمیدانم چرا
الهی تو چه بی انتها میبخشی وما چه حساب گرانه تسبیح میگوییم
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میروکه با دلدار پیوندی
خواهم شبی بیرون کنم از دل سرای کینه را
از عادت نیکی کنم پر مهر فضای خانه را
شوق رهایی گیرم از این قفل و بند دنیوی
خود را برای مدتی آزاد ببینم در سما
اوج وبلندی نه کم است بالاترین بالا کجاست
گمگشته ی حسی غریب خود راببینم در هوا
اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمـت
تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با مـــــن
دلت را خانهی من کن، مصفا کردنش با مـــن
به من درد دل افشا کن، مداوا کردنش با مـــن
اگر گم کردهای ای دل، کلید استجــــــــابت را
بیا یک لحظه با من باش، پیدا کردنش با مـــن
بیفشان قطرهی اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور ذرهای اخلاص، دریا کردنش با مــــــن
اگر درها به رویت بسته شد دل بر مکن باز آ
درِ این خانه دق الباب کن، وا کردنش با مـــن
به من گو حاجت خود را که من هستم خریدارش
طلب کن آنچه میخواهی، مهیا کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تأمین فردا کردنش با مـــــــن
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کـــن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با مـن
به قرآن آیهی رحمت فراوان است ای انسـان
بخوان یک آیه را تفسیر ومعنی کردنش با من
گر در یمنی ، چو با منی ، پیش منی
ور پیش منی ، چو بی منی ، در یمنی
من با تو چنینم ای نگار یمنی
خود در عجبم ، که من توام
یا تو منی
در عجبم از کسی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد،ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد. خواجه عبدالله انصاری
الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی...
الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی. خواجه عبدالله انصاری
الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد
الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق . خواجه عبداللّه انصاری
الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند خواجه عبدالله انصاری
الهی مرا آن ده که مرا آن به
الهی اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم
واگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مومنان دادم
در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار توبس خواجه عبدالله انصاری
الهی ضعیفان را پناهی ؛ قاصدان را بر سر راهی ؛ مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی!
الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک .
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم .
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم . خواجه عبدالله انصاری
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــیکـــار کـــجاست...
حافظ
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...
حافظ
گفتــم ای سلطـــان خوبان رحـم کــــن بر این غـــریب
گفت در دنبال دل ره گــــم کـــند مسکـــــین غریب
گفتمــش مگـــذر زمانی گـفت معـــذورم بــــدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب...
حافظ
مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
هــواداران کـویش را چو جان خویشتن دارم
صفــــای خلـــوت خـاطـــر از آن شمـــع چگــــل جویــم
فـــروغ چشـــم و نور دل از آن مـاه ختن دارم
بـــه کــــام و آرزوی دل چــــو دارم خلــــوتــی حــاصـــل
چـــه فکــر از خبث بـدگویان میان انجمن دارم
گـــرم صــد لشکــر از خوبان به قصد دل کـــمین سازند
بحمد الله و المنـــه بتـــی لشکـــرشکـــن دارم
الا ای پیـــــر فـــرزانــــه مکــــن عیبــــــم ز مـیخــــانـــه
کـــه من در تـرک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خـــدا را ای رقیب امشــب زمــانـــی دیــده بر هـــم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چــــو در گــــلزار اقبالــــش خـــرامـــــانــــم بحمـــــدالله
نـــه میل لاله و نســـرین نه بــــرگ نسترن دارم
بـــه رنـــدی شهــــره شد حافظ میان همدمان لیکـــن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
حافظ
بسم الله الرحمن الرحیم
طبیب قلبها
تو طبیب قلبهایی ، چکنم حکایت دل که به یک نظر بدانی همه حال و غایتِ دل
تو چراغ دینِ مایی ، تو سراج انبیائی ز تو برده روشنایی به جهان ، ولایتِ دل
سگ ریزه خوار کویت ، چکند بدست خالی که جفایی بس کشیده ، زغم غوایت دل
سروتن فدای راهت دل و جان نثار کویت مددی نما گذر کن به سر ولایت دل
تو دوای دردهائی تو صفای ظلمت دل تو حکیم جانی زانرو ، بَرَمَت شکایتِ دل
دلِ من چو صَعوه ماندست اسیر باز غفلت تو به روح پاک پیرت ، بنما حمایت دل
به حریمِ قربِ شاهی زکرم اشارتی کن که زحد گذشته شاها ، زَمَن جنایت دل
تو که محرم خدائی ، دل جمله می ربائی بتو می سپارم ای شه ، بخدا وِقایت دل
دلِ غافل « ذبیحی » چکند اگر نگوید بحضور شاهِ شاهان غم بی نهایت دل
رثای مرحوم شیخ کامل نقشبندی رحمت الله علیه
چرا ماتم سرا شد محفل ما چرا غمخانه گردید این دل ما؟
برای چیست این افغان وزاری برای کیست ختم و سوگواری
جهان داند چه حاجت با بیان است که دَینش بر عموم ما عیان است
چراغ روشن این سرزمین بود بدلها شادی وشور افرین بود
کلامش جمله دلها را شِفا بود وجودش جمله ایمان و وفا بود
صفابخش قلوب خسته حالان امید شادی ماتم خیالان
فروزان ماه دین مصطفا بود یگانه یادگار شه ضیا بود
بَری از بوستان سهروردی گلی از گلستان نقشبندی
ز نور علم و ورعِ تام، کامل به فضل وزهد کامل، نام، کامل
چه گویم از صفات بیشمارش هزاران رحمت حق بر مزارش
چو پایان دید وقت زندگانی سفر بنمود از دنیای فانی
که در خُلد برین دید آشیان را اجابت کرد بانگ قدسیانرا
وداع از اهلِ بیت و آشنا کرد چو لاله داغ دل را زان ما کرد
خداوندا! بقرآن ومحمّد(ص) به صدیق وبه آن فاروق با مجد
بذی النّورین، آن دریای گوهر به آن شیر خدا، کرّار حیدر
بعبد القادر آن شهباز عرفان بشاه نقشبند آن قطب دوران
بصدق رهبران نقشبندی بذکر بستگان نقشبندی
روان شیخ را خشنود فرما مقامش عالی ومحمود فرما
ز اجرش جمله را ماجور گردان دل ما را به دین معمور گردان
ذبیحی این مقامت نیست خاموش مکن پند مشایخ را فراموش
((شعر از کتاب قطراتی از ژاله های لاله خزر نویسنده حضرت سید عثمان ذبیحی قدس الله سره الشریف و حفظه الله تعالی ))
ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان زتن درآید
ای پادشه خوبان داد ازغم تنهائی دل بی توبه جان آمد وقت است كه بازآئی
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
خوش به حال ما آدما که همچین خدایی داریم . سعادت از این بیشتر ؟؟!!!16 دی 89 - 18:25 |
|
گفتم: خستهام گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::. گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::. گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::. گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟ گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::. گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه! گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::. گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟ گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم .:: خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::. گفتم: دلم گرفته گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::. گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله گفتی: ان الله یحب المتوکلین .:: خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159) ::. گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11) ::. گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) . گفتم: این هم توفیق میخواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم ..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::. گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::. گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/۱۰۴) ::. گفتم: دیگه روی توبه ندارم گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳) ::. گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/۵۳) ::. گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟ گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::. گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین .:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::. ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک گفتی: الیس الله بکاف عبده .:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::. گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)
خوش به حال ما آدما که همچین خدایی داریم . سعادت از این بیشتر ؟؟!!!
|
|
|
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری تا ته تنهایی محض
هر کجا لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم